محمدرضا مرادی طادی: صنعت و توسعه:گفتن از آلودگی هوا، علل و دلایل شکلگیریاش، راهکارهای مقابله با آن و آسیبشناسی چرایی ناکامی راههای رفته، دیگر بدل به کاری تکراری و فرسایشی و گاهی کسلکننده شده است. قریب به دو دهه میشود که این عبارت و بحثهای مربوط به آن را میشنویم؛ بحثهایی که در مداری سینوسی حرکت میکنند، با آغاز فصل وارونگی هوا – که معمولا از اواسط آبان شروع و به اواخر آذر ختم میشود – گفتوگو و بحث و مناظره و پیشنهاد و پسنهاد از معضله آلودگی هوا اوج میگیرد و با سپری شدن این ایام آلزایمر نابهنگام تاریخی، عارض دولت و ملت میشود و تا سالی دیگر و آلودگی دیگر و اخبار مرگهایی دیگر در بایگانی وجدان جمعی ما خاک میخورد. بهظاهر چندان بد هم نگفتهاند که ما مردمانی از «جامعه کوتاهمدت»ایم.
مسلما اگر کسی مدعی شود که میتواند مساله فوق بحرانزایی همچون آلودگی هوا را در یک یادداشتک چند خطی حل و فصل کند، احتمال قوی نه موضوع را فهمیده و نه چیزی در چنته دارد. این یادداشت نیز چنین ادعایی ندارد. تنها قصد آن دارد که یکبار دیگر بنیادهای هستی شناختی و معرفت شناختی آلودگی هوا را تلنگروار بازخوانی کند، شاید پنجرهای به آینده گشوده شود؛ شاید!
هر مساله (problem)ای صرفا آن گاه میتواند موضوع تاملی فلسفی-علمی واقع شود که بدل به امری مساله آفرین (problematic) شده باشد. پروبلماتیک بنا به تعریف مجموعه سوالاتی است که باید بر آن چه که میجوییم حاکم باشد، یعنی «وحدت نظام یافتهای از مشکلات» که بنا بر نیرویی درونی که دارد، رانهای درونزاد برای یافتن پاسخهایش میشود. هر دشوارهای در زیست جمعی انسانها آن گاه میتواند به ساحت پاسخ گویی دست پیدا کند که ابتدا بدل به معضل یا پروبلماتیک شده باشد. به نظر میرسد که دشواره/امر/مساله/مشکل آلودگی هوا هنوز کماکان در همان ابعاد هستیشناسیک خود بیرون از وجدان عمومی جامعه باقی مانده و در ذهنیت دولت و ملت بدل به امری مساله آفرین نشده است. پر بدیهی است که جمیع شعارهای سالهای گذشته نهادهای متولی این موضوع و اندک مردمانی که در برابر دوربین خبرنگاران با ژستهای سارتری پاسخهایی متافیزیکی و مالیخولیایی به پرسش از آلودگی هوا میدهند، نمیتواند نافی این گزاره تشکیکی باشد. آری، قاطعانه باید گفت هنوز مساله آلودگی هوا برای ما به مساله آفرینی (پروبلماتیک) آلودگی هوا تبدیل نشده است. اما چه دلیل خدشه ناپذیری له چنین ادعای گزافی وجود دارد؟
هر موجود زندهای – همان انسان که فلاسفه حیوان ناطقش تعریف کردهاند – از مجموعهای از غرایز و سائقهای زیست شناختی و روان شناختی تشکیل شده است. حب ذات و صیانت نفس، غریزه تناسل، غریزه و نیاز ذاتی تغذیه، خشم و شهوت و مانند اینها، ابعاد ذاتی یک زیستواره زنده است که قبل از آنکه به سلاح نطق/عقل (logos) مسلح شود در حیوانیت خود از آنها بهرهمند است. در این میان آن چه که قبل از هر چیزی بنیاد بودن هر زیستوارهای را تشکیل میدهد خواست بودن و زیستن است که در غریزه حب ذات متجلی میشود. به تعبیر نیچه خواست هر باشندهای که رنج میبرد بودن و زیستن است. هر آن چه که زنده است با تمام توان و با ذره ذره وجودش میخواهد که زنده بماند، لذا برای صیانت از نفس هر آن چه که لازم باشد را انجام میدهد. حال اگر مردمانی در دنیایی آکنده از دود و بیماری و سرطان و تراکم ماشینها، بیحرکت و لمس نظارهگر مرگ تدریجی خود و عزیزانشان باشند از دو وضع کلی نمیتوانند خارج باشند: یا غریزه صیانت نفس ندارند که محال است چون بنا به تعریف خلاف ذاتشان است؛ یا اینکه در ساحت معرفتشناسی از این موضوع بالکل بیخبرند؛ این یک محتملتر و معقولتر است.
مادامی که جان یکایک شهروندان و وجدان جمعی شهر به این وحشت بیپایان، به این مهیب آوارگونه مصیبتی که از آلودگی هوا بر سرشان میآید و خواهد آمد آگاه نشوند، هر آن چه که دولت و نهادهای تصمیم ساز انجام بدهند، یکسر بیهوده خواهد بود. در فقدان درکی وجدانی از این مساله هولناک هر اقدامی تلاش ساحل نشینان برای آگاه کردن غریقی است که در بستر دریا دلمشغول لذت بردن از امواج خروشانی است که تا دقایقی دیگر او را در خود فروخواهد بلعید. از همین رو، به نظر میرسد که باید معضل آلودگی هوا را به حوزه عمومی جامعه یا آگورای وجدان مردم منتقل کرد.
در یونان باستان آگورا بخشی از معماری شهر بود که در آنجا دیالوگ و گفتوگو میان شهروندان بر سر مسائل اصلی چیستی و کیستی آدمی درمیگرفت. شهروندان یونانی در یک دموکراسی آگورایی برای دستیابی به فهمی بهتر از جهانشان و متعاقبا اصلاح کژ و کوژهای شهرشان با یکدیگر دیالوگ میکردند؛ لذا مسائل شهر نه در پستوی نهانخانه سیاست و جعبه سیاه سیاستگذاری دولتی مدرن- که در انفصال از جهان شهروندان زندگی میکند- بلکه در میان خود مردم در آگورای شهر و وجدان آنها طرح و حل و فصل میشد.
اکنون نیز معضل آلودگی هوا بایستی به وجدان مردم به آگورای جان آنها پرتاب شود. هر شهروند باید با تک تک سلولهایش با این موضوع درگیر شود. آن گاه دیگر، مبارزه با آلودگی هوا از کانون جان شهروندان آغاز میشود. دیگر نیازی نیست تا قابی سیاستگذارانه را از بیرون بر آنها تحمیل کنیم. تمهیدات سیاستگذارانه و اصلاح، تحمیلی از بیرون بر درون است، که همواره ناکارآمد باقی میماند. انقلاب نیز، در تمامی اشکال آن، وقتی آغاز میشود که بوی الرحمن از اوضاع برخاسته و بنبستهای آخرالزمانی فرا رسیده است، لذا اقداماتی رستاخیزانه را واجب میکند. تنها راه به تعبیری کامویی، در رساله شاهکار شانس انطاغی، طغیان است. یعنی «نه گویی آگاهانه» به این سرنوشت شوم، به مردن در دخمه دود و آلودگی، به جان کندن در «دودمرگی».
با زایش از درون، نیروهای حیاتی صیانت نفس مبارزه با معضل آلودگی هوا را به تمنای بودن و زیستن بدل میکنند. دیگر شهروندان خود را مجبور به رعایت قانونهایی چون زوج و فرد خودرو نمیدانند بلکه با اشتیاقی اهورایی خواهان نفی تمام آن چیزهایی میشوند که حق نفس کشیدن را از آنان سلب میکند. آنان چون خواهان زیستناند از ژرفنای جان این وضعیت دهشتناک دودمرگی را، این مرگ خاموش و تدریجی را، نفی و طرد میکنند، چون زیستن ارزشمند است. اما تمنای زیستن و نیروی حیاتی صیانت نفس تنها امری بیولوژیکی است، مرحله بالاتری وجود دارد که در آن شهروندان نه به صرف غریزه زیستن بلکه برای تعهد اخلاقی و مسوولیت اجتماعیشان شورمندانه خواهند کوشید.
وقتی مساله در جان شهروندان از غریزه به تعهد بدل شود، آن گاه زشتی و پلشتی و شناعت بیش از حد اعمالی بر آنان روشن میشود که اگرچه ظاهر «رفاه» و «با کلاس بودن» دارد، اما در واقع در زشتی دردناکی غوطهور است. باگذار از صیانت نفس به تعهد اخلاقی، شهروندان به عمق شناعت تجاوز به حیات خود و دیگری پی میبرند. خانوادهای که صبح از خانه خارج میشود و زن و شوهر و دختر و پسر هر یک سوار بر خودرویی تکسرنشین به فضای شهر و هوای آسمان یورش میبرند، زیر فشار نگاههای شهروندانی که این اقدام را ارتکاب زشتترین گناهان، یعنی توهین به کرامت انسان میدانند له میشوند. باگذار از صیانت نفس به تعهد اخلاقی و مسوولیت اجتماعی، موضوع هوایی برای تنفس امری زیباییشناختی میشود و هر چیزی که این امر زیبایی شناسانه را تخریب کند، زشت و پلشت و وقیح و قبیح است، بالواقع جنایت است و جنایت – باز هم به تعبیری از آلبر کامو در رمان سقوط – صرفا کشتن دیگران نیست بلکه زنده ماندن و بیتفاوت بودن به انسانهای دیگر هم جنایت است. جنایتی که خیانت به ارزشهای اخلاقی-زیبایی شناختی است.
تنها در چنین صورتی است که تمام شهروندان جامعهای از تمنای جان، از تعهد اخلاقی و از خواستی زیبایی شناختی میخواهند تا هوای سالم را تنفس کنند و به نظاره آسمان آبی بنشینند. دیگر آلودگی هوا امری بیرونی نیست، موضوعی فیزیکی نیست، بلکه پروبلماتیکی حیاتی است که در عمق وجود تنیده شده است، چرا که هر شهروندی موضوع را در آگورای جان خود طرح کرده و با تسویه حساب با خویشتن به تعهد اخلاقی و مسوولیت اجتماعی خودش واقف شده است.