مهدی گلوردی: یکی از حوزه هایی که در آن، پراگماتیسم و مطالعات سیاسی تصادم دارند، «خط مشی عمومی[2]» یا آنچه که گاهی اوقات از آن به «علوم خط مشی[3]» تعبیر میشود است. جیمز لاستر و جوزف استوارت[4]، خط مشی عمومی را به عنوان یک فرآیند یا مجموعه الگوهایی از فعالیتهای دولتیِ تصمیماتی که برای حل برخی مشکلات عمومی- هم واقعی و هم خیالی- طراحی شده اند، تعریف کرده اند. یک وجه اشتراک آشکار، میان فرآیندهای دولتی خط مشی گذاری و فرآیندهای پژوهشی پراگماتیستی، تاکید مشابه هر دو، بر حل مساله است. در این مورد، جیمز کمپل[5] استدلال میکند که خط مشی گذاری پراگماتیستی، باید همانند فرآیند پژوهش و تجربه علمی[6]، باز[7] باشد [همه سنجههای خطمشی باید به عنوان آزمونهایی که پیامدهای آتیشان آزمون شده اند، در نظر گرفته شوند]. به عنوان پیامدی از این آزمون، این برنامه، بازنگری مستمر[8] را هموار خواهد کرد. با این حال، قبل از حل یک معضل عمومی، خط مشی گذاران، در ابتدا، باید بر روی خصیصه های محیط یا بستری خط مشیی که این معضل در آن بوجود آمده، توافق نظر داشته باشند- چیزی که تحلیلگران خط مشی، از آن به عنوان «دستور کار» یا «چهارچوب مساله» یاد میکنند و دیوئی آن را «موقعیت و تعریف معضل[9]» نام نهاده است. به زعم هوک[10]- یکی از شناخته شدهترین شاگردان دیوئی- پراگماتیسم، روش بهتری را برای چهارچوب بندی یک معضل خط مشی، ارائه میکند: یک نوع پختگی روششناختی[11] که هم مساله در حال مناقشه عمومی را وضوح می بخشد و هم فقدان مسائل واقعی یا اصیل را آشکار میکند. از اینرو، گزینه های تصمیمی را که روی میز ما باز است، واضح میکند.
علاوه بر پراگماتیستهای فلسفی، دانشمندان خط مشی گذاری نیز بر تشابهات میان مطالعات خطمشی و پراگماتیسم پرداخته اند. در واقع، هارولد لاسول[12]، یکی از شخصیتهای کلیدی در شکل گیری علوم خط مشی، بیان کرده است که آثار دیوئی و دیگر فلاسفه آمریکایی پراگماتیست، یک مثال عالی از آن چیزی است که ممکن است مورد انتظار باشد [... هنگامی که دانشمندان خط مشی] به سرعت اقدام به بررسی نهادهای اجتماعی و [سیاسی] میکنند. مفسرانی، از قبیل تارگرسن و فیشر[13] بیان میکنند که علوم خط مشی، چرخش بسیار قوی پوزیتویستی را که مابقی علوم سیاسی (از طریق انقلاب رفتارگرایی)، در حد گستردهای اتخاذ کرده اند، اتخاذ نکرده اند، چرا که لاسول، خط مشی گذاری را به عنوان فرآیندی طبیعت گرایانه و زمینهای[14] تصور کرده است، بعبارت دیگر، برابر با میزانی که دیوئی، پژوهش تجربی را تصور کرده است. پس از مرور این ارجاعات متعدد به پراگماتیسم که توسط دانشمندان پیشرو خط مشی شکل گرفته است، جیمز فار[15] نتیجه گیری کرده است که چنین توجه متنوعی، در هر مورد، بیان میکند که تا چه اندازه تاثیر دیوئی، حتی در یک رشته خیلی عملگرا، مثل علم خطمشی، پراکنده یا نامعین بوده است. همچنین، رجوع جزئی به پراگماتیسم در دانش خط مشی، ضرورتاً به معنای حضور یا تاثیر پراگماتیسم فلسفی نیست. این میتواند بیانگر معنای عمومی تری از این واژه باشد. با این وجود، یک خط مشی عمومی، همان چیزی است که دیوئی ازآن، به عنوان «طرح پیشنهادی[16]» یاد میکند، به این معنا که این طرح پیشنهادی، برخی راه حلهای ممکن را برای یک معضل اجتماعی یا سیاسی ارائه میکند. به زعم فرانک فیشر[17]، از نظر دیوئی، خط مشی ها، طرحهای عملی را ارائه میکنند که از بدیل هایی انتخاب شده اند که به لحاظ علمی، پیامدهای مشاهدهپذیری دارند که مبنایی برای آزمون معتبر فراهم میکنند. اگرچه اتحاد پراگماتیسم و خط مشی عمومی، در یک برنامه پژوهشی منسجم، شکل نگرفته است، با این حال، دانشمندان هر دو (پراگماتیسم و خط مشی)، به کشف اینکه چگونه پراگماتیسم میتواند به عنوان یک منبع نظری برای پرداختن به موارد و مسائل خطمشی خاص خدمت کند، ادامه میدهند.
بنابراین، ساختن پلهایی میان مطالعات سیاسی و پراگماتیسم فلسفی، در راستای درخواست دیوئی از فلسفه، جهت پرداختن به «مشکلات انسانی[18]» است. همانطور که در بحث مدیریت دولتی میان پراگماتیستهای کلاسیک و نئوپراگماتیستها، مشاهده شده است، به طور اجتناب ناپذیری، عدم توافقهای درون بخشی بر روی شایستگی های نسبی رویکردهای مختلف، پدیدار خواهد شد. با این حال، به طور کلی، سرمایه گذاریهای جدی دانشجویان و دانشمندان سیاسی در تلاش برای نشان دادن این که ایده های پراگماتیستی و واقعیتهای سیاسی، ویژگیهای مستمر تجربه انسانی هستند، سهم مهمی را بازگردانده است.
منبع:
SamiPhilstrom (2011).The Continuum Companion to Pragmatism . Continuum International Publishing Group
[1] . دانشجوی دکتری مدیریت دولتی- گرایش خطمشی گذاری- پردیس فارابی دانشگاه تهران- ایمیل: این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
[2]. public policy
[3]. policy sciences
[4]. James Lester and Joseph Stuart
[5]. James Campbell
[6] . به معنای تجربه آزمایشگاهی است. (مترجم)
[7] . به معنای قابل تنظیم و تغییر بودن است. (مترجم)
[8]. ongoing revision
[9]. location and definition
[10]. Sidney Hook
[11]. methodological sophistication
[12]. Harold D. Laswell
[13]. Douglas Torgerson and Frank Fischer
[14]. naturalistic and contextualized process
[15]. James Farr
[16]. proposal
[17]. Frank Fischer
[18]. the problems of men